بازتابی از رنج ها و سختی های اسیران لهستانی و استقبال ایرانیان از این پناهندگان
به گزارش مجله گوگل ایرانی، به گزارش خبرنگاران، پس از شروع جنگ جهانی دوم ایران بی طرفی خود را اعلام نمود، اما به دلیل گستردگی مرز ایران با اتحاد جماهیر شوروی و درگیری با آلمان این بی طرفی ناپایدار بود. این چنین بود که در روز سوم شهریور 1320 ارتش متفقین به بهانه حضور جاسوسان آلمانی وارد خاک ایران شد. نیروهای شوروی از شمال و شرق و نیروهای بریتانیایی از جنوب و غرب، از زمین و هوا به ایران حمله کردند و شهرهای سر راه را اشغال کردند و به سمت تهران آمدند. ارتش ایران به سرعت متلاشی شد. رضاشاه ناچار به استعفا شد و متفقین با انتقال سلطنت به پسر و ولیعهد او، محمدرضا موافقت کردند.
از وبسایت وزارت بهداشت درمان آموزش پزشکی دیدن نمایید.
جنگ جهانی دوم تنها ایران را درگیر خود نکرد بلکه در دیگر سوی، منجر به کوچ اجباری تعداد زیادی از لهستانی ها شد، با توجه به این که بخش هایی از سرزمین لهستان هم زمان مورد تجاوز آلمان و اتحاد جماهیر شوروی نهاده شد، تعداد زیادی از این آوارگان، توسط روس ها به سمت آسیای مرکزی و ازآنجا به ایران کوچانده شدند. ورود عده ای از آن ها به ایران، از مرزهای شرقی صورت گرفت و طبق قراردادهای وضع شده بین متفقین و ایران پس از سامان دهی و رسیدگی به شرایط آشفته آن ها عمدتاً توسط انگلیس، زمینه عبورشان از راه های شرقی ایران، برای یاری به جبهه های جنگ، فراهم شد.
کتاب آرامستان لهستانی ها نوشته علی یار زارعی عنوان داستانی است تاریخی و عاشقانه درباره جنگ جهانی دوم، هجوم هیتلر به لهستان و اشغال بخشی از آن از طریق نیروهای شوروی که از سوی نشر برسم به چاپ رسیده است. داستانی که به رنج ها و سختی های اسیران لهستانی در روزگار اسارت و ورود به ایران و به ویژه توضیح زندگی و لحظه های تلخ و شیرین آن ها دراهواز دوره جنگ دوم جهانی می پردازد.
قصه غم انگیز لهستانی ها، قصه تلخ و دردناک اشغال کشورشان از سوی آلمان و شوروی، اسارتشان و آمدنشان به ایران و اهواز است که هنوز در گوشه و کنار لهستانی های زیادی زندگی می نمایند بسیاری که به کشورشان بازنگشتند با اندوه خاطره های روزهای جنگ، زندگی را سپری کردند و درحسرت ملاقات عزیزان خود در آغوش مرگ جای گرفتند و در آرامستان ها آرمیدند.
رویداد تاریخی کتاب نشان می دهد ایران که از سوم شهریور 1320 با حمله شوروی و آلمان و متفقین از شمال و جنوب مورد هجوم نهاده شده بود با وجود شرایط ناخوشایند مالی پذیرای پناهندگان لهستانی شد بسیاری از آن ها در همان آغاز ورود بر اثر بیماری های مختلف مانند تیفوس، مالاریا، نارسایی ریوی و ضعف و ناتوانی درگذشتند و در آرامستان های شهر های مختلف به خاک سپرده شدند بسیاری پس از انتها جنگ به کشور خود یا کشورهای دیگر رفتند و عده کمی در ایران ازدواج کردند و ماندگار شـدند. این کتاب با نام آرامستان لهستانی ها براساس اسـارت و پناهنده شدن آن ها به ایران نوشته شده و داستان اسارت لهستانی ها و رنج ها و مرارت های آنان در تبعیدگاه های روسیه در جنگ دوم جهانی است.
زارعی می نویسد: کنار آرامگاهی نشسته بود و چشم دوخته به عکس نصب شده در محفظه ای فلزی با دریچه ای شیشه ای. آن گونه که نشسته بود و چشم به عکس داشت حسرت به یاد می آورد، اندوه و تاسف را. در عکس پیرزنی بود کلاه به سر با لباس معمولی، در کنار آن عکس یک پسر بود پسری حدود دوازده ساله ایستاده باکلاه نظامی و شلوارک به پا، خبردار چشم دوخته به نقطه ای نا معلوم و دور. پیرزن، سنگ قبر، زن و پسرک ایستاده در عکس، همه در قاب شیشه ای چشمانم بود.
شنیده بودم آرامستان غیر مسلمانان را رنگ و رویی داده اند پیش تر هم آن جا را دیده بودم در گذرگاه راهم بود بارها دیده بودمش اما می خواستم در وضع جدید ببینمش از در ورودی که داخل شدم جهانیی دیگر را دیدم آرامگاه ها معین بود ردیف به ردیف چیده شده در کنارهم قدم می زدم و می گذشتم تا به پیرزن نشسته بر سر آرامگاهی رسیدم پیرزن نگاهم نکرد شاید مرا ندید، شاید هم مرا دید و انگار ندیده نمی خواست از عکس ها چشم بردارد به عکس پسر خیره شدم زیرعکس نوشته ای بود به زبان انگلیسی دقت کردم تا بتوانم بخوانمش چشمم نوشته را کاوید - آلفردا ستروتینسکا- نگاه پیرزن که با نگاهم درآمیخت با لحنی که سعی می کردم بار غم و اندوه 1941 مرگ در داشته باشد گفتم خدا رحمتش کنه.
زارعی ادامه می دهد: موجی از هیجان، از شادی آمیخته شناخته در تمام پیکرم، در تمام اندام هایم دوید و تکانم داد شنیدن خاطره ها با غمی نا همواره برایم جذاب و دلنشین بود و حالا مشتاق شنیدن خاطره آوارگی جنگ زده ای لهستانی بودم نگاهش کردم در خطوط چهره اش، لابه لای چین های چروک خورده صدها شاید هزاران خاطره دیدم فکر کردم کاش می شد این پیرزن که خطوط چهره اش، چین های چهره اش حکایت از دردها و رنج ها دارد گوشه ای، تنها اندکی از خاطره هایش را برایم بگوید.
و این گونه می گردد که زارعی با واندا استروتینسکا بازمانده لهستانی ها سخن می گوید و از خاطراتش را تلخ و شیرین بازگو می نماید. پدرش را به یاد می آورد که مزرعه دار بوده و دامداری بزرگی داشته و با کندوهای پرورش عسل در ورشو روزگار می گذرانده اند. زمانی که جنگ آغاز شد هفده ساله بوده و تازه با جوانی به نام وادیسا سکوارکو نامزد شده بود. قرار بود چند ماه دیگه که هیجده سالش تمام می شد ازدواج کند اما جنگ باعث شد تا رویاهای عاشقانه اش به کابوسی تبدیل گردد و جنگ نیز جز ویرانی و خانه به دوشی برایش هیچ ثمری نداشت.
واندا استروتینسکا این گونه خاطراتش را ادامه می دهد و از ایران چنین می گوید: توی اتوبوس که بودیم به آینده فکر می کردم. گذشته را چون کاغذی نازک، چون پرکاهی سبک وزن به دست باد فراموشی سپرده بودم در کنار مادرم و وادیسا حساس راحتی و امنیت می کردم پس از چند روز ماندن در بندر انزلی ما را به تهران بردند و حالا با اتوبوس به اهواز می رفتیم مادرم تصوری از اهواز نداشت من هم نمی توانستم درباره اهواز فکری بکنم. به اهواز که نزدیک شدیم وضع را طور دیگری دیدم سربازهای انگلیسی و بیش تر هندی در نقاط مختلف با اسلحه ایستاده بودند به مادر نگاه کردم و گفتم: این جا سرباز انگلیسی و هندی زیاده مادر گفت: ایران خودش در حال جنگه پرسیدم: طرف کدومه؟ مادر گفت: ایران اعلام بی طرفی نموده ولی متفقین کشور رو اشغال کردن
وادیس گفت: ایران ناخواسته درگیرجنگ شد پرسیدم: پس ما رو به یک منطقه جنگی آوردن؟ مادر گفت: امیدوارم این جا دیگه راحت باشیم اهواز شهر کوچک و آرامی بود مردمی داشت خونگرم که برای ما دست تکان می دادند. از اتوبوس که پیاده شدیم دشتی وسیع و گسترده رو به رویمان بود با چادرهایی بر افراشته. به دور و برم نگاه کردم. مادر گفت: این جا کمپه توی چادر که نشستیم غم های جهان یکباره به طرفم هجوم آوردند، یکباره روی دوشم سنگینی کردند به مادر نگاه کردم درخشندگی اشک، برق نور، زلال اشک مهربان را در چشمانش دیدم مادر درآن لحظه، درآن زمان که ازجنگ دورشده بودیم، اکنون که در سـرزمینی دیگر فرسنگ ها دور از دیار خودمان به آینده ای بهتر امید بسته بودیم به چه می اندیشید؟ بی شک به پدرکه درآغاز جنگ پس از حمله به لایپزیک به نیروهای نظامی پیوست تا از کشورش دفاع کند و به آلفرد که پیکرش، در زیر توده های برف سرد و یخ زده آرمیده بود می اندیشید آیا در این جا که خود درگیرجنگ است در این جا که نیروهای متفقین یا ا نگلیسی و هندی حضور دارند، آیا می توانیم زندگی راحت و آرامی داشته باشیم؟
کشوری که خود در اشغال نیروهای بیگانه است چه طور می تواند پذیرای ما باشد؟ صدای وادیس مرا از عالم دیگر، از جهانی پراندوه و تشـویش تصوراتم بیرون آورد چیه؟ به چی فکر می کنی؟ سر تکان دادم، حرفی نزدم. مادر گفت: حتما به فکر آینده است، من هم هستم، منم نگرانم وادیس گفت: نگران نباشین این کشور می تونه از ما پذیرایی کنه، پذیرفته، دیدین از کشتی که پیاده شدین نمایندگان متفقین از ما اسـتقبال کردن، از طرف صلیب سرخ بین المللی. خیالتون راحت. مردم رو هم که دیدید چه استقبالی از ما کردن به مادر نگاه کردم که لبخند به لب داشت و به وادیس که چهره اش شاداب و خندان بود...
علی یار زارعی 29 خردادماه سال 1324، در هفتکل خوزستان، دومین شهر نفتی ایران و خاورمیانه زاده شد و پس ازگرفتن فوق دیپلم به استخدام آموزش و پرورش درآمد. وی می گوید: در سال 1396 آرامستان لهستانی های بازمانده از جنگ جهانی دوم در اهواز بازسازی شد و گروه هایی از مقام های لهستانی در آیین بازگشایی آن حاضر بودند. به پیشنهاد فرزندم اشکان که خود نویسنده و پژوهشگر تاریخ است داستانی درباره زندگی لهستانی های اهواز را آغاز کردم ولی نوشتن دراین باره به مستنداتی احتیاج داشت. در این راه افزون بر اطلاعات تاریخی از هدایت رضا نیک پور که مادرش (هلن استلماخ) از اسیران لهستانی پناهنده به ایران بود بهره برداری نموده ام.
نگاهی به آرامستان متفقین تهران؛ آرامگاه سربازان لهستانی
آرامستان متفقین، آرامگاه تعداد زیادی از نیروهای متفقین، به ویژه سربازان لهستانی، بریتانیایی و آمریکایی که بین سال های 1914 تا 1918 در جنگ جهانی اول، و بین سال های 1939 تا 1943 در طول جنگ جهانی دوم کشته شده اند، در آن واقع شده است. این آرامستان در ضلع جنوبی باغ سفارت بریتانیا در محله قلهک تهران واقع شده است، و دارای دری در خیابان دولت است. این آرامستان دارای دیوارهای آجری ساده است و بنای یادبودی کوچک گنبدی شکل و به رنگ فیروزه ای با ویژگی های معماری ایرانی در پایین آن ساخته شده است.
این آرامستان با دری چوبی و قدیمی و وسعتی چند هزار متری است. از سردر آرامستان و از روی صلیب های نصب شده روی قبور و نیز تاریخ هایی که روی سنگ ها وجود دارد چنین به نظر می رسد که این آرامستان صرفا به اجساد سربازان متفقین درگذشته در ایران، در جریان سال های 1293 تا 1297 شمسی (1914 تا 1918 میلادی)، جنگ جهانی اول، و همچنین سال های 1318 تا 1324 شمسی (1939 تا 1945 میلادی)، جنگ جهانی دوم، اختصاص دارد. این گورستان، سال ها پیش از سال 1293 شمسی در محوطه روبه روی کلیسای سفارت انگلیس احداث شده بود و اجساد عده ای از انگلیسی ها در آن دفن شد.
منبع: ایبنا - خبرگزاری کتاب ایران